بیدار داشتن. [ ت َ] ( مص مرکب ) بیدار کردن. || مانع خواب کسی شدن. وی را به حال بیداری نگاه داشتن : صبا باز با گل چه بازار دارد که هموارش از خواب بیدار دارد.
ناصرخسرو.
زیرا که تا بصبح شب دوشین بیدار داشت باده دوشینم.
ناصرخسرو.
فرهنگ فارسی
بیدار کردن ٠ یا مانع خواب کسی شدن ٠ وی را به حال بیداری نگاه داشتن ٠
پیشنهاد کاربران
- بیدار داشتن ؛ نگذاردن که بخواب رود : و طعام و شراب از وی باز گیرند و چندانکه ممکن گردد بیدار دارند. ( ذخیره خوارزمشاهی ) .