بیدادگری

/bidAdgari/

مترادف بیدادگری: اعتساف، تعدی، جفا، جور، ستم، ستمگری، ظلم

متضاد بیدادگری: دادگری، عدل، معدلت

معنی انگلیسی:
tyranny

لغت نامه دهخدا

بیدادگری. [ گ َ ] ( حامص مرکب ) بیدادی. ظلم و تعدی و ستم و زبردستی و بی قانونی. ( ناظم الاطباء ). ظلم. ستم. تعدی. مقابل دادگری :
دل من خواهی و اندوه دل من نبری
اینت بیرحمی و بیمهری و بیدادگری.
فرخی.
این چه بی شرمی و بی باکی و بیدادگریست
جای آن است که باید بشما بر بگریست.
منوچهری.
منی در خویشتن آورد و بزرگ منشی و بیدادگری پیشه کرد. ( نوروزنامه ).
ای چرخ فلک خرابی از کینه تست
بیدادگری عادت دیرینه تست.
خیام.
چونکه تو بیدادگری پروری
ترک نه ای هندوی غارتگری.
نظامی.

فرهنگ فارسی

ظلم ستم تعدی مقابل دادگری .

فرهنگ عمید

۱. ظلم، ستم، تعدی.
۲. بی قانونی.

مترادف ها

violence (اسم)
تندی، شدت، سختی، ستیز، بی حرمتی، جبر، خشونت، چیرگی، فشار، ستم، زور، بیدادگری، اشتلم

پیشنهاد کاربران

بپرس