که بیداد و کژی ز بیچارگیست
به بیدادگر بر بباید گریست.
فردوسی.
به بد بس دراز است دست سپهربه بیدادگر برنگردد بمهر.
فردوسی.
ایا مرد بدبخت بیدادگربه نابودنی ها گمانی مبر.
فردوسی.
هر کو بجز از تو بجهانداری بنشست بیدادگر است ای ملک و بی خرد و مست.
منوچهری.
چو شاهی است بیدادگر از سرشت که باکش نیاید ز کردار زشت.
اسدی.
از تو هموار همی دزدد عمرت راچرخ بیدادگر و گشتن هموارش.
ناصرخسرو.
خاکست ترا دایه از آن ترس که روزی خون تو خورد دایه بیدادگر تو.
خاقانی.
کز دربیدادگر باز گردگرد سراپرده این راز گرد.
نظامی.
چو خسرو خبر یافت کان آب و خاک ز بیداد بیدادگر شد خراب.
نظامی.
بیدادگری ز من ربودش من کاشته بودم او درودش.
نظامی.
شنیدم که باری بعزم شکاربرون رفت بیدادگر شهریار.
سعدی.
نه از جهل می بشکنم پای خربل ازجور سلطان بیدادگر.
سعدی.
گریزد رعیت ز بیدادگرکند نام زشتش بگیتی سمر.
سعدی.