بگویش که آنکس که بیداد کرد
بشد زین جهان با دلی پر ز درد.
فردوسی.
بر بساط ملک شرق ازو فاضلترکس بنشست و کسی کرد نیارد بیداد.
فرخی.
ای کت اشکم پر ز نعمت جان تهی چون کنی بیداد؟ کایزد داور است.
ناصرخسرو.
بیداد کنی برمن دادم ندهی هرگزبیداد تو بر جانم هر روز بحشر آرد.
امیرمعزی.
بیداد بدشمنان نکردم و انصاف ز دوستان ندیدم.
خاقانی.
چو بیداد کردی توقع مدارکه نامت به نیکی رود در دیار.
سعدی.
نه پیش از تو بیش از تو اندوختندبه بیداد کردن جهان سوختند.
سعدی.
خستگان را چو طلب باشد و قوت نبودگر تو بیداد کنی شرط مروت نبود.
حافظ.
فریاد عندلیب چه بیدادها کندبر خاطری که سایه گل کوه غم شود.
صائب.
|| در تداول عامه ، سخت خوب کردن. از حد درگذشتن. ( یادداشت مؤلف ).