گر این جنگ بیداد بینی همی
ز من ساوه را برگزینی همی.
فردوسی.
ورا کندرو خواندندی بنام بکندی زدی پیش بیداد گام.
فردوسی.
داد و نیکوئی از تو دارم چشم چون ز تو جور بینم و بیداد.
فرخی.
زلف او حاجب لبست و لبش نپسندد بهیچکس بیداد.
فرخی.
منم آزاد و هرگز هیچ آزادچو بنده برنگیرد جور و بیداد.
( ویس و رامین ).
دلا گر عاشقی ناله بیاورکه بیداد هوا را نیست داور.
( ویس و رامین ).
زمانه نه بیداد داند نه داد.اسدی.
از بس که شب و روز کشم بیدادت چون موم شدم زان دل چون پولادت.
ابوحنیفه اسکافی.
گر البته نگشتی گرد این درز تو بر جان تو جورست و بیداد.
ناصرخسرو.
هرگز نپسندد ز خلق بیدادآنک این فلک او آفریده و اجرام.
ناصرخسرو ( دیوان ص 266 ).
چه بود زین شنیعتر بیدادلحن داود و کر مادرزاد.
سنایی.
فر انصاف و زیب شید یکی است بیخ بیداد و شاخ بید یکی است.
سنایی.
از تو و بیداد تو ننالم کاول دل بتو من دادم و گناه مرا بود.
خاقانی.
ملک گفتا نمیدانم گناهش بگفتند آنکه بیداد است راهش.
نظامی.
اگرچه ناشکیبی ای پریزادنشاید خویشتن کشتن به بیداد.
نظامی.
جهان را کرده ای از نعمت آبادخرابش چون توان کردن به بیداد.
نظامی.
سلیمان گفت نیست از باد بیدادولیکن پشه می نتواند استاد.
عطار.
آنچه کاری بدروی آن آن تست بیشتر بخوانید ...