بیخشت
لغت نامه دهخدا
آن ز چونین حقیر و بی هنر از عقل
جان ز تن آن خسیس بادا بیخشت.
آمده که بجای «آن « »اف » دارد و بجای «جان ز تن » «جان و دل » و بجای «بیخشت « »بیخست » و شاید از عقل ، و عقل باشد. و در حاشیه نوشته اند ظاهراً «بن خست » با خطی نو.صاحب برهان بی خشت بر وزن زردشت با یاء موحده و شین و پی خست و با باء فارسی و سین مهمله هر دو ضبط کرده است و ظاهراً همه پیخست است این همان پای خست است یعنی خسته بپای و لگدمال. رجوع به پای خست شود. ( یادداشت بخط مؤلف ). و نیز رجوع به پیخست و پیخسته و پیخستن شود.
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید