بیختن


مترادف بیختن: از موبیز رد کردن، الک کردن، غربال کردن

معنی انگلیسی:
refine, screen, sift, to sift, to bolt

لغت نامه دهخدا

بیختن. [ ت َ ] ( مص ) مصدر دوم غیرمستعمل آن بیزیدن. بیخ. بیز. بیزیدن است. ( از یادداشت بخط مؤلف ). غربال کردن و پرویزن کردن. ( آنندراج ). غربله.نخل. تنخل. انتخال. ( منتهی الارب ). غربال کردن. سرندکردن. الک کردن. چیزی خشک و خرد را از الک و غربال و مانند آنها بیرون کردن تا نخاله از نرمه جدا شود. ( یادداشت بخط مؤلف ). در پهلوی «وختن » از ریشه اوستایی «وئج » ( تاب دادن. جنباندن ). ( از حاشیه برهان قاطع چ معین ). پهلوی «ویختن » ، بیزیدن. چیزی را از غربال گذراندن :
پرکنده چنگ و چنگل ریخته
خاک گشته باد خاکش بیخته.
رودکی.
حربگاهش چو زنگیانی زشت
که ببیزند خرده انگشت.
عنصری.
در دهن لاله باد ریخته و بیخته
بیخته مشک سیاه ریخته دُرّ ثمن.
منوچهری.
جهان گشت پر ابر الماس ریز
شد از خاک و خون باد شنگرف بیز.
اسدی.
از پی این عبیر می بیزند
وزپی آن حنوط میسایند.
مسعودسعد.
تا چه پرویزن است او که مدام
بر جهان آتش بلا بیزد.
انوری.
خاک راهت دیده با مژگان حسرت بیخته
تا نباشد پای آزرده خیال نازکت.
ابوالمعالی.
همه را بکوبند و ببیزند. ( ذخیره خوارزمشاهی ).
جان شد اینجا چه خاک بیزد تن
که دکاندار از دکان برخاست .
خاقانی ( دیوان چ سجادی ص 61 ).
بر سر بازار دهر خاک چه بیزی
حاصل از این خاک جز غبار چه خیزد.
خاقانی.
بدین قاروره تا کی آبریزی
بدین غربال تا کی خاک بیزی.
نظامی.
به پرویزن معرفت بیخته
به شهد عبادت برآمیخته.
سعدی.
سیم دل مسکینم برخاک درت گم شد
خاک سر هر کویی بی فایده می بیزم.
سعدی.
- امثال :
ما آرد خودرا بیختیم آردبیز را آویختیم ؛ دیگر هوی و هوس نمانده است. ( امثال و حکم دهخدا ).
|| افشاندن. ریختن :
بسی مشک و دینار بربیختند
بسی زعفران و درم ریختند.
فردوسی.
بر این مرز باارز آتش بریخت
همه خاک غم بر دلیران ببیخت.
فردوسی.
بر آن چتر دیبا درم ریختند
ز بر مشک سارا همی بیختند.
فردوسی.
ایوان سلاطین را بسوزد و گرد یتیمی بر فرق فرزندان بیزد. ( قصص الانبیاء ص 243 ).بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ( بیخت بیزد خواهد بیخت ببیز بیزنده بیخته ) چیزی را از غربال گذراندن نرم. چیزی را از مو بیز بیرون کردن .

فرهنگ معین

(تَ ) [ په . ] (مص م . ) ۱ - الک کردن ، ۲ - غربال کردن .

فرهنگ عمید

چیزی را در غربال یا موبیز ریختن و تکان دادن که نرمۀ آن بیرون بیاید و نخاله اش باقی بماند، چیزی را غربال کردن، چیزی را از موبیز رد کردن.

مترادف ها

sift (فعل)
الک کردن، وارسی کردن، غربال کردن، بیختن

فارسی به عربی

تدقیق

پیشنهاد کاربران

در لری بختیاری
بیختن / الک کردن: بِ دِن، بِهدِن
الک کردن ، سَرند
بیختن:
دکتر کزازی در مورد واژه ی " بیختن" می نویسد : ( ( بیختن در پهلوی وختن بوده است با بن اکنون وز wēz. بر پایه ی هنجارهای زبانشناختی، این مصدر در پارسی می بایست به ریخت گُخْتن در می آمد. بیختن که کاربرد "بیی ِ واژه است و ریختی میانین از" وختن" و "گختن" کاربردی گویشی می تواند بود که به پارسی راه جسته است. نمونه ای دیگر از این دست، واژه ی برنج است که در پارسی که ریخت فرجامین آن: گُرُنْج، به ندرت در متن های کهن به کار رفته است. ) )
...
[مشاهده متن کامل]

( ( به سر، مشک و دینار بر ریختند
بسی زعفران و درم بیختند ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، ۱۳۸۵، ص ۳۹۷. )

بپرس