پرکنده چنگ و چنگل ریخته
خاک گشته باد خاکش بیخته.
رودکی.
حربگاهش چو زنگیانی زشت که ببیزند خرده انگشت.
عنصری.
در دهن لاله باد ریخته و بیخته بیخته مشک سیاه ریخته دُرّ ثمن.
منوچهری.
جهان گشت پر ابر الماس ریزشد از خاک و خون باد شنگرف بیز.
اسدی.
از پی این عبیر می بیزندوزپی آن حنوط میسایند.
مسعودسعد.
تا چه پرویزن است او که مدام بر جهان آتش بلا بیزد.
انوری.
خاک راهت دیده با مژگان حسرت بیخته تا نباشد پای آزرده خیال نازکت.
ابوالمعالی.
همه را بکوبند و ببیزند. ( ذخیره خوارزمشاهی ).جان شد اینجا چه خاک بیزد تن
که دکاندار از دکان برخاست .
خاقانی ( دیوان چ سجادی ص 61 ).
بر سر بازار دهر خاک چه بیزی حاصل از این خاک جز غبار چه خیزد.
خاقانی.
بدین قاروره تا کی آبریزی بدین غربال تا کی خاک بیزی.
نظامی.
به پرویزن معرفت بیخته به شهد عبادت برآمیخته.
سعدی.
سیم دل مسکینم برخاک درت گم شدخاک سر هر کویی بی فایده می بیزم.
سعدی.
- امثال :ما آرد خودرا بیختیم آردبیز را آویختیم ؛ دیگر هوی و هوس نمانده است. ( امثال و حکم دهخدا ).
|| افشاندن. ریختن :
بسی مشک و دینار بربیختند
بسی زعفران و درم ریختند.
فردوسی.
بر این مرز باارز آتش بریخت همه خاک غم بر دلیران ببیخت.
فردوسی.
بر آن چتر دیبا درم ریختندز بر مشک سارا همی بیختند.
فردوسی.
ایوان سلاطین را بسوزد و گرد یتیمی بر فرق فرزندان بیزد. ( قصص الانبیاء ص 243 ).بیشتر بخوانید ...