بیخ کندن

لغت نامه دهخدا

بیخ کندن. [ ک َدَ ] ( مص مرکب ) برانداختن. نابود کردن :
من براز باغ امیدت نتوانم بخورم
غالب الظن و یقینم که تو بیخم بکنی.
سعدی.

فرهنگ فارسی

من بر از باغ امیدت نتوانم بخورم غالب الظن و یقینم که تو بیخم بکنی ( سعدی )

پیشنهاد کاربران

بپرس