بیخ اور

لغت نامه دهخدا

( بیخ آور ) بیخ آور. [ وَ ] ( ص مرکب ) با ریشه بسیار. بزرگ بیخ. راسی. راسیة. اصیل کلان بیخ. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ). دارای چندین ریشه. ( ناظم الاطباء ) : درختی هر کدام بیخ آورتر و راسخ تر به ساعتی قلع توان کرد.( سندبادنامه ص 119 ). از غزارت و غلبه آن سنگ گران بگرداند و درخت بیخ آور بکند. ( ترجمه تاریخ یمینی ).
- کوه بیخ آور ؛ جبلی راسخ. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ).
|| عشقه و لبلاب. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

( بیخ آور ) با ریش. بسیار ٠ بزرگ بیخ ٠ راسی ٠ راسیه ٠ اصیل کلان بیخ ٠

پیشنهاد کاربران

راسخون فی علم
بیک، آن بیخاوران در علم ازیشان و آن برویدگان برویده مى باشند بدانچه فرو فرستادند بتو و بدانچه پیش فرستادند از پیش تو[یعنى توریت]و آن بپاى دارندگان نماز را و آن دهندگان پاکى خواسته و آن برویدگان بخداى[عزّ و جلّ ] و روز واپسین. ایشانند که از آن زودتر که بدهیم شان مزد بزرگ
...
[مشاهده متن کامل]

ترجمه برگرفته از تفسیر ابوبکر عتیق نیشابوری

بپرس