از ایوان گشتاسب تا پیش کاخ
درختی گشن بیخ و بسیار شاخ.
دقیقی ( یادداشت بخط مؤلف ).
شود برگ پژمرده و بیخ سست سرش سوی پستی گراید نخست.
فردوسی.
فرستاده آمد بر شهریارز بیخ گیا بر میانش ازار.
فردوسی.
تا جهان باشد شادی کن وخرم زی بیخ انده را یکسر ز جهان برکن.
فرخی.
چون زلف خوبان بیخ او پرگره چون جعد خوبان شاخ او پرشکن.
فرخی.
زین هر دو زمین هرچه گیا روید تا حشربیخش همه رویین بود و شاخ طبرخون.
عنصری.
خرد بیخ او بود و دانش تنه بدو اندرون راستی را بنه.
( از لغت نامه اسدی ).
گویی که حلال است پخته سکربا سنبل و با بیخ رازیانه.
ناصرخسرو.
یکی را بیخ فضل و برگ علم و بار او رحمت همه گفتار او حکمت همه کردار او محکم.
ناصرخسرو.
بر آن بیخی که آنرا کفر شاخ است ببر شاخی که آنرا کفر بار است.
مسعودسعد.
تو بخواب دیدی که درختی بسیار شاخ سر اندر آسمان کشیده بودی و بسیار بیخها اندرزمین پراکنده. ( مجمل التواریخ ). بسر چاه التفات نمود موشان سیه و سپید دید که بیخ آن شاخه ها را دایم بی فتور می بریدند. ( کلیله و دمنه ).من شاخ وفا و مردمی را
کی چون تو گسسته بیخ و نردم .
سوزنی.
نه شاخ از بر بیخ باشد مرتب نه بار از بر برگ باشد مهیا.
خاقانی.
برکنم از زمین دل بیخ عمل به بیل غم خار اجل ز راه جان برنکنم دریغ من.
خاقانی.
ز سفلگان شتردل مدار مردی چشم که نیشکر بنروید ز بیخ اشتر غاز.
ظهیرالدین فاریابی.
از بیخ ارغون شاخ زعفران رستست. ( سندبادنامه ).در آن رستنی را نه بیخ و نه برگ
بنام آن بیابان بیابان مرگ.
نظامی.
چو عیسی هرکه دارد توتیایی ز هربیخی کند دارو گیاهی.
نظامی.
شاخ و برگ نخل اگرچه سبز بودبا فساد بیخ سبزی نیست سود
ور ندارد برگ سبز و بیخ هست بیشتر بخوانید ...