کجا نام آن رومی آزاده بود
دو رنگ رخانش چو بیجاده بود.
فردوسی.
بردست بید بست ز پیروزه دست بنددر گوش گل فکند ز بیجاده گوشوار.
فرخی.
تاجی شده ست روی من از بس که تو بر اوی یاقوت سرخ پاشی و بیجاده گستری.
فرخی.
بیشه های کژ روان از لاله و از شنبلیدگاه چون بیجاده گردد گاه چون زر عیار.
فرخی.
به یکساعت او هم دهانش بیاکندبیاقوت و بیجاده بهرمانی.
منوچهری.
و آن نار بکردار یکی حقه ساده بیجاده بهر رنگ بدان حقه بداده.
منوچهری.
ز بیجاده تاج و ز پیروزه تخت ز زربفت فرش و زمرجان درخت.
اسدی.
چرا این سنگ بی قیمت همه پاک نشد بیجاده و یاقوت احمر.
ناصرخسرو.
در این فیروزه طشت از خون چشمم همه آفاق شدبیجاده معدن.
خاقانی.
بیجاده لبی بدان لطیفی چون باشد چون کند حریفی.
نظامی.
یکایک درختانش از میوه پرهمه میوه بیجاده و لعل و در.
نظامی.
چو بیجاده برداشت او از لاَّلی ز مرحل برآمد همه بر مراحل.
حسن متکلم.
|| بمعنی بیجاد است که کاه ربا باشد. ( برهان ). بیجاد. ( صحاح الفرس ) : از روی بی نیازی بیجاده که رباید
ورنه چه خیزد آخر بیجاده را ز کاهی.
سنایی.
کز وجه زمین بوسی ز دیوان سرایت که ریزه ربایند به بیجاده جاذب.
سوزنی.
تا از قلم کاه مثال تو مثالی بیجاد نگیرد نشود گیرا بر کاه.
سوزنی.
هوا بقوت حلم تو کوه برداردچنانکه قوت بیجاده برندارد کاه.
انوری.
عقل پیش لب چو بسدشان راست چون کاه پیش بیجاده.بیشتر بخوانید ...