بیجا
/bijA/
مترادف بیجا: بی خود، بی فایده، بیهوده، بی مناسبت، نابه هنگام، بی مورد، بی موقع، بی وقت، بی هنگام، نابجا، نادرست، ناروا، ناشایست، ناصواب، نامتناسب، نامناسب، ناموجه، ناوارد ، لامکان، بی مکان، نامتحیز
متضاد بیجا: بجا، روا
معنی انگلیسی:
لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی
فرهنگ عمید
۲. [مجاز] بی هنگام، بی موقع.
۳. [مجاز] نادرست.
۴. [مجاز] بی سبب.
مترادف ها
نابجا، نامربوط، نا شایسته، نا مناسب، نالایق، بی جا، خارج از نزاکت
بی معنی، بیهوده، بی جا
بی مورد، ناجور، نا مناسب، بی موقع، بی جا، غیر مقتضی
بی مورد، نا بهنگام، بی موقع، بی جا
بی مورد، نا بهنگام، نا مناسب، بی موقع، بی جا
بی ادب، بی نزاکت، بی جا
بی مهارت، نا شایسته، نا مناسب، بی جا، بی استعداد
بی مورد، بی ربط، نا شایسته، بی موقع، بی جا
بی جا، مخالف مصلحت، مخالف رویهصحیح
بی جا، غیر قابل ضمانت، توجیه نکردنی
بی جا، غیر قابل ضمانت، توجیه نکردنی
بی جا، لامکان
فارسی به عربی
پیشنهاد کاربران
مثل پوستین تابستان ؛ چیزی نه بجایگاه خود. بی ارز. بیهوده :
روئی که چو آتش بزمستان خوش بود
امروز چو پوستین بتابستانست.
سعدی.
روئی که چو آتش بزمستان خوش بود
امروز چو پوستین بتابستانست.
سعدی.