بیاوار

لغت نامه دهخدا

بیاوار. ( اِ ) شغل و کار و عمل. ( برهان ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). شغل و کار. ( رشیدی ) :
ندارد مشتری بر برج کیوان
جز افزون دگر کار و بیاوار.
عنصری.
من نقش همی بندم و تو جامه همی باف
این است مرا با تو همه کار و بیاوار.
ناصرخسرو.
زین بیش جز از وفای آزادان
کاریش نبود نه بیاواری.
ناصرخسرو.
خردمند با اهل دنیا برغبت
نه صحبت نه کار و بیاوار دارد.
ناصرخسرو.

فرهنگ معین

(بِ ) ( اِ. ) شغل ، کار سخت .

فرهنگ عمید

شغل، کار، پیشه.

پیشنهاد کاربران

بپرس