بیان کردن. [ ب َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) آشکار کردن و واضح کردن. تقریر نمودن. ( ناظم الاطباء ). بازنمودن. پدید کردن. روشن کردن تعبیر. توضیح : بیان کن که از چیست ترکیب عالم جوابم ده از خشک این شعر و از تر.
ناصرخسرو.
بیان کن حال و جایش را اگر دانی مرا ورنه مپوی اندر ره حکمت ز تقلید ای پسر عمیا.
ناصرخسرو.
جدول کلمات
گفتن
مترادف ها
give(فعل)
واگذار کردن، بخشیدن، دادن، تخصیص دادن، اتفاق افتادن، گریه کردن، عطاء کردن، ارائه دادن، رساندن، بیان کردن، افکندن، شرح دادن، نسبت دادن به، بمعرض نمایش گذاشتن، تقدیم داشتن
نقل کردن، گفتن، تشخیص دادن، فاش کردن، بیان کردن، تعریف کردن
represent(فعل)
نمایش دادن، نشان دادن، وانمود کردن، بیان کردن، نمایندگی کردن، نمایاندن، نماینده بودن
say(فعل)
سخن گفتن، گفتن، بیان کردن، صحبت کردن، اظهار داشتن، حرف زدن
frame(فعل)
تنظیم کردن، بیان کردن، قاب کردن، قاب گرفتن، چارچوب گرفتن
impart(فعل)
سهم دادن، رساندن، بیان کردن، افشاء کردن، ابلاغ کردن، بهره مند ساختن، افاضه کردن
bubble(فعل)
گفتن، جوشاندن، جوشیدن، قلقل زدن، حباب براوردن، خروشیدن، بیان کردن، فوران کردن
فارسی به عربی
اخبر , اعط , سریع , فقاعة , قل , مثل استعراض
پیشنهاد کاربران
گفتن
پیشنهادِ واژه یِ " آزگفتن" به جایِ " اظهار کردن، بیان کردن": " آزگفتن " از پیشوندِ " آز" و کارواژه یِ " گفتن" ساخته شده است. پیشوندِ " آز" برآمده از پیشوندِ " اوز، اوس" در زبانهایِ اوستایی و پارسیِ میانه است و عملگری برای نشان دادنِ " بیرون، به بیرون" می باشد؛چراکه فرآیندِ "اظهار/بیان کردن" فرآیندی "رو به بیرون" است و در این فرآیند "سخن و گفته به بیرون رانده می شود". ... [مشاهده متن کامل]
شاید بپرسید که چرا پیشوندِ " اوز، اوس" را به جایِ " آز" بکار نمی برم؟ چون در راستایِ یکسان سازیِ پیشوندها و از آنجایی که در واژگانی همچون " آزمون، آزمایش، آزگار و. . . " این پیشوند بدین ریخت برجای مانده است، پس از همین ریختِ " آز" بهره می گیریم. ما می توانیم واژگانی همچون " آزگویه، آزگفت و. . . " را از کارواژه یِ " آزگفتن" بیرون بکشیم.
تقریر . . .
به روشنی بازگو کردن آشکارا گفتن به روشنی گفتن
فرادادن. [ف َ دَ ] ( مص مرکب ) به سویی متوجه کردن. پیش بردن گوش یا عضو دیگر را، چنانکه گوییم : گوش فرادادم. || شرح دادن و بیان کردن : تفصیل حال وی فرادهم. ( تاریخ بیهقی ) . || گردانیدن ونمودن : چون به وقت میعاد لشکر دیلم حمله بردند فایق پشت فراداد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 47 ) .
راندن نقل کردن. حکایت کردن. شرح دادن. بازگفتن. بازگو کردن. بیان کردن : سخن گفته شد گفتنی هم نماند من از گفته خواهم یکی با تو راند. فردوسی. همه پیش تو یک بیک راندم چو خورشید تابنده برخواندم. ... [مشاهده متن کامل]
فردوسی. ز لشکر جهاندیدگان را بخواند ز کار گذشته فراوان براند. فردوسی. بر آسود و ملاح را پیش خواند ز کار گذشته فراوان براند. فردوسی. کسی را که نزدیک بد پیش خواند وز اندیشه دل فراوان براند. فردوسی. که گر غمهای دیده بر تو رانم ستمهای کشیده بر تو خوانم. نظامی. چو یاد از گنج بادآورد راندی ز هر یادی لبش گنجی فشاندی. نظامی.
تقریر افتادن. [ ت َ اُ دَ ] ( مص مرکب ) گفتن. بیان کردن : اینقدر از فضایل این پادشاه تقریر افتاد. ( کلیله و دمنه ) . اینقدر از فضایل ملک که تالی و تابع دین است تقریر افتاد. ( کلیله و دمنه ) . این حکمتی ... [مشاهده متن کامل]
چند موجز از خصایص ملک ودولت. . . تقریر افتاد. ( کلیله و دمنه ) . || مقرر گردیدن : وزارت بر ابوالحسن. . . عتبی تقریر افتاد. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 46 ) .
تبیین
عنوان کردن/داشتن
پیشنهادِ واژه: از آنجایی که فرآیندِ ( اظهار، اظهار کردن، بیان کردن ) فرآیندی ( به بیرون ) هست، بهتر است که واژگانِ پیشنهادی با پیشوندهایِ ( اوز ) یا ( هَز ) یا ( آز ) بکارگرفته شوند. برای نمونه واژه ( زبان ) در زبانِ پارسیِ میانه - پهلوی، ( اوزوان ) بوده است ( اوز. وان ) یا واژگانی همچون ( اوزواردن یا هَزواردن ) و ( هَزوارِش ) که با پیشوندِ ( اوز، هَز ) همراه هستند. چون ( سخن راندن ) فرآیندی ( به بیرون ) است. ... [مشاهده متن کامل]
برخی کارواژگانی که در زبانهایِ هندواروپایی، در پیوند با ( اظهار داشتن، بیان کردن، گفتن ) بکار می روند، با پیشوندِ ( aus ) در زبانِ آلمانی و ( ex ) در زبانِ انگلیسی همراه هستند برای نمونه: ausdruecken به چمِ ( اظهار کردن ) در زبانِ آلمانی aussagen به چمِ ( گفتن، بیان کردن، اظهار داشتن ) در زبانِ آلمانی Aussage به چمِ ( اظهار، گزاره، گفته ) در زبانِ آلمانی express به چمِ ( بیان کردن ) در زبانِ انگلیسی و. . . یادآوری: پیشوندِ ( اوز، هز، آز ) در زبانِ پارسی و ( aus اَاُس ) در زبانِ آلمانی و ( ex ) در زبانِ انگلیسی از یک ریشه می باشند که در زبانِ اوستایی نیز بکار می رفته است. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . واژگانِ پیشنهادیِ برای ( اظهار، اظهار کردن، بیان کردن ) چنین هستند: اظهار: هَزوارِش بررسیِ تکواژها: 1 - هَز ( پیشوند ) 2 - وار ( به چمِ ( اعوجاج، پیچیدگی، تغییر، تبدیل ) که دارایِ ریشه هایِ اوستایی است و در واژگانی همچون ( پَروردن یا پَرواردن، نِوار و. . . ) بوده است. 3 - پسوندِ نامساز ( ِش ) که در زبانِ پهلوی ( یشن ) و در زبانهای اروپایی ( tion ) است. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . اظهار کردن: هَزواردن ( هز. وار . دَن ) نکته: می توان به جایِ پیشوندِ ( هَز ) از ( اوز ) که در زبانهای اوستایی و پهلوی بکار میرفته، بهره برد و یا از پیشوندِ ( آز ) . ( آز ) در واژگانی همچون ( آزمودن ) - در پهلوی ( اوزمودن ) - بکار می رود. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . چنانچه کسی واژگانِ ( هَزواردن ) را برابرِ ( فهمیدن، تعبیرکردن، شناختن ) بداند، من واژه یِ ( هَزوانِش:اظهار ) و ( هَزوانیدن:اظهار کردن ) را پیشنهاد می کنم ( برگرفته از واژه یِ ( اوزوان ) به چمِ ( زبان ) ) . و یا می توانید بگویید: ( آزوانِش ) و ( آزوانیدن ) هم وزنِ ( آزمایِش ) و ( آزماییدن ) . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . پیشوندِ ( آز ) در پیوند با ( اوز، هز ) در هنگامِ همراهی با پیشوندِ دستورزبانیِ ( ب ) خوش آواتر است؛ برای نمونه: بیآزمایید یا بیاَزوانید ( بیاَزوارید ) . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . خودِ واژه یِ ( اظهار ) آوایشی همانند با ( هَزوار ) دارد و اینکه آیا این دو واژه با یکدیگر همبسته و مرتبط هستند یا نَه، بر من پوشیده است. باید دانست واژه ( هَزوارِش ) واژه ای اوستایی - پهلوی است.
ارائه کردن
عرض کردن ؛ به سمع بزرگی یا صاحب مقامی رسانیدن مطلبی را. رجوع به عرض کردن در ردیف خود شود.
به عرض رسانیدن ( رساندن ) ؛ گفتن و بیان کردن شخص کوچکتر به بزرگتر. ( از فرهنگ فارسی معین ) . - به معرض عرض رسانیدن ( رساندن ) ؛ به نظر شاه یا امیر رساند. ( فرهنگ فارسی معین ) .
ادا کردن
بن افکندن سخن ؛ عنوان کردن. گفتن. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) : بر رستم آمد بگفت آن سخن که افکند پور سپهدار بن. فردوسی.
بیان داشتن
ایراد کردن
صحبت کردن
اظهار
تقریر
واژه بیان از پهلوی به عربی رفته که از بان گرفته شده و به معنی روشنی است بانو یعنی روشنی و کد بانو یعنی روشنی خانه که نشان از بان دارد