بیامدن

لغت نامه دهخدا

بیامدن. [ م َ دَ ] ( مص ) آمدن :
آهو ز تنگ و کوه بیامد بدشت و راغ
بر سبزه باده خوش بوداکنون اگر خوری.
رودکی.
بیامد دوان دیده بان از چکاد
که آمد ز ایران سواری چو باد.
فردوسی.
رجوع به آمدن شود.

پیشنهاد کاربران

بپرس