بیاغشتن. [ غ ِ ت َ ] ( مص ) نم کردن. خیسانیدن. ( برهان ) ( هفت قلزم ). آغشتن. ( فرهنگ فارسی معین ). بیاغاریدن. ( ناظم الاطباء ) : شهنشهی که چو برداشت روز کین خنجربخون خصم بیاغاشت خاک را یکسر.مظفر هروی.|| سرشتن و آمیختن با آب یا بخون و چرک. ( برهان ) ( هفت قلزم ). رجوع به آغشتن شود.