بی یبصر

لغت نامه دهخدا

بی یبصر. [ ی ُ ص ِ ] ( ع جمله فعلیه ) ( از: ب + ی متکلم + یبصر، فعل مفرد مضارع ) به من می بیند. به وسیله من می بیند :
رو که بی یسمع و بی یبصر تویی
سر تویی چه جای صاحب سر تویی.
مولوی.
مأخوذ است از حدیث «و مایزال عبدی یتقرب الی بالنوافل حتی احبه فاذا احببته کنت سمعه الذی یسمع به و بصره الذی یبصر به ». ( احادیث مثنوی فروزانفر ص 18 و 19 ).

فرهنگ فارسی

( جمله فعلی ) بمن می بیند . ماخوذ از حدیث : (( لایزال عبدی یتقرب الی بالنوافل حتی احبه فاذا احببته کنت سمعا وبصرا ویدا و لسانا بی یسمع و بی یبصر و بی ینطق و بی بیطش . (( همیشه بنده من تقربق و نزدیکی مرا می جوید بوسیله نوافل تا آنکه او را دوست گیرم و چون دوستش داشتم گوش و چشم و دست و زبان او شوم تا بمن می شنود و می بیند و می گوید و می گیرد . (( رو که بی یسمع و بی یبصر تویی مر تویی چه جای صاحب سر تویی . ( مثنوی )
لایبصر نابینا کور ٠

پیشنهاد کاربران

بپرس