بی یار


معنی انگلیسی:
friendless, love-lorn

لغت نامه دهخدا

بی یار. ( ص مرکب ) بی پشت و پناه. بی یارمند. بی دوست. ( ناظم الاطباء ). بی آشنا و بی کس. ( آنندراج ). بی یاور :
چو آورد مرد جهودش بمشت
چو بی یار و بیچاره دیدش بکشت.
فردوسی.
براه دین نبی رفت از آن نمی یاریم
که راه پرخطر و ما ضعیف و بی یاریم.
ناصرخسرو.
مرا گوئی اگر دانا و حری
به یمگان چون نشینی خوار و بی یار.
ناصرخسرو.
- بی یار و جفت ؛ بی کس و بی پناه. بی یار و یاور :
چوبسیار بگریست با کشته گفت
که ای در جهان شاه بی یار و جفت.
فردوسی.
مرا مهر هرمزد خوانند گفت
غریبم بدین شهر بی یار و جفت.
فردوسی.
|| بی عدیل. بی نظیر و آنکه از کسی امداد و امان نخواهد. ( از آنندراج ). بی مثل. بی همتا. بی مانند :
فرستاده را موبد شاه گفت
که ای مرد هشیار بی یار و جفت.
فردوسی.
خداوند بی یار و یار همه.
نظامی.
- بی یار و جفت ؛ بی مانند. بی همتا. بی نظیر و عدیل :
چو طغرل پدید آید آن مرد گفت
که ای بر زمین شاه بی یار و جفت.
فردوسی.
- بی یار و یاور ؛ بی دوست و کمک. بی کس و کار. غریب.
- || بی مددکار و همکار :
جهان را بنا کرد از بهر دانش
خدای جهاندار بی یار و یاور.
ناصرخسرو.
- خداوند بی یار و جفت ؛ بی شریک :
بپستانش بر دست مالیدو گفت
بنام خداوند بی یار و جفت.
فردوسی.
سر گرگ را پست ببرید و گفت
بنام خداوند بی یار و جفت.
فردوسی.

فرهنگ فارسی

بی پشت و پناه ٠ بی یارمند ٠ بی دوست ٠ بی آشنا و بیکس ٠

جدول کلمات

تک

مترادف ها

lonely (صفت)
متروک، تنها، بی کس، خلوت، بی یار، بیغوله

unfriended (صفت)
بی دوست، بی یار، بی رفیق

فارسی به عربی

وحید

پیشنهاد کاربران

بی یار ؛ بی نظیر، بی قرین :
فرستاده را موبد شاه گفت
که ای مرد هشیار بی یار و جفت.
فردوسی.
بی معین. [ م ُ ] ( ص مرکب ) ( از: بی معین ) بی یار و یاور. ( ناظم الاطباء ) :
آسمان بی معین احمد او
اختران را قِران نخواهد داد.
خاقانی.
و رجوع به معین شود.
دست تنها. [ دَ ت َ ] ( ص مرکب ) بی یار. بی مدد. بی معین. بی یاور. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) . || ( ق مرکب ) منفرداً. به تنهایی.
بی زوار
بی ظهیر. [ ظَ ] ( ص مرکب ) بی یار و یاور. بی پشتیبان : سلطان عزم غزنه کرد و هیبت رایت او دوردست افتاد. امیر ابوالفوارس بی ظهیر و مجیر بماند. ( ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 391 ) . رجوع به ظهیر شود.

بپرس