بی گند

لغت نامه دهخدا

بیگند. [ ب َ گ َ ]( اِخ ) بیکند. بیگن. رجوع به بیکند شود :
کنون نام کندژ به بیگند گشت
زمانه پر از بند و اورند گشت.
فردوسی.
به بیگند شد رزمگاهی گزید
که چرخ روان روی هامون ندید.
فردوسی.
طلایه بیامد که آمد سپاه
به بیگند سازد همی رزمگاه.
فردوسی.

مترادف ها

aseptic (صفت)
ضد عفونی برای عمل جراحی، ضدعفونی شده، بی گند

فارسی به عربی

معقم

پیشنهاد کاربران

بپرس