بی کیار

لغت نامه دهخدا

بی کیار. [ کیا / ک ُ ] ( ص مرکب ، ق مرکب ) بجلدی. بچالاکی. بی کاهلی. ( یادداشت مؤلف ). با زرنگی. تند :
مرد مزدور اندر آغازید کار
پیش او دستان همی زدبی کیار.
رودکی.
بدو گفت بهرام شو پایکار
بیاور که سرگین کشد بی کیار.
فردوسی.
بر مهتر زرق شد بی کیار
که برسم یکی زو کند خواستار.
فردوسی.
بخان براهام شو بی کیار
نگر تا چه یابی نهاده بیار.
فردوسی.
رجوع به کیار شود.

فرهنگ فارسی

بجلدی . بچالاکی . بی کاهلی . با زرنگی . تند .

فرهنگ عمید

تند، سریع، بی درنگ: مرد مزدور اندرآغازید کار / پیش او دستان همی زد بی کیار (رودکی: ۵۳۶ ).

پیشنهاد کاربران

بپرس