چه شکر گویمت ای خیل غم عفاک اﷲ
که روز بی کسی آخر نمیروی ز سرم.
حافظ.
|| بی یاوری. ( ناظم الاطباء ). بی یار و یاوری : من نه از بی کسی اندر کف تو دادم دل
که مرا جز تو بتانند بخوبی چو پری.
فرخی.
فریاد ز بی کسی نه رایست آخر کس بی کسان خدایست.
نظامی.
وز بی کسی تو در چنین دردمیگفت و بر آن دریغ میخورد.
نظامی.
قافله شد واپسی ما ببین ای کس ما بی کسی ما ببین.
نظامی.
|| بینوایی. بیچارگی. || سکنه نداشتن. غیرمسکون بودن. و رجوع به بی کس شود.