بی ژنگ

لغت نامه دهخدا

بی ژنگ. [ ژَ ] ( ص مرکب )( از: بی + ژنگ ) بی رنج. بی زنگ. بی زنگار :
همی برپراکند مشک و گلاب
شد آن طشت بی ژنگ چون آفتاب.
فردوسی.
رجوع به زنگ و ژنگ شود.

فرهنگ فارسی

بی رنج . بی زنگ . بی زنگار .

پیشنهاد کاربران

بپرس