بی چیز

/biCiz/

مترادف بی چیز: آس وپاس، بی نوا، تنگ دست، تهی دست، درویش، فقیر، محتاج، مفلس، مفلوک، ندار، یک لاقبا

متضاد بی چیز: توانگر، چیزدار، دولتمند، غنی

معنی انگلیسی:
poor, indigent, beggar, bust, impecunious, necessitous, necessity, need, destitute

لغت نامه دهخدا

بی چیز. ( ص مرکب ) فقیر. مسکین. گدا. درویش. مفلس :
اگر نیستت چیز لختی بورز
که بی چیز کس را ندارند ارز.
فردوسی.
در این شهر بی چیز خرم نهاد
یکی مرد بد نام او هفتواد.
فردوسی.
ترک عمل بگفتم و ایمن شدم ز عزلت
بی چیز را نباشد اندیشه از حرامی.
سعدی.

فرهنگ فارسی

( صفت ) مفلس درویش فقیر .

فرهنگ عمید

بینوا، مفلس، تهیدست.

پیشنهاد کاربران

باد هوا خورده، باد هوا خوردن
بی خر و بار. [ خ َ رُ ] ( ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) بی چیز. فقیر. رجوع به ماده ٔ بعد شود.
تهی مایه . [ ت َ / ت ِ / ت ُ ی َ / ی ِ ] ( ص مرکب ) بی مایه . فقیر. بی چیز. محروم :
ترنم سرای تهی مایگان
پیام آور دیگ همسایگان .
نظامی .
رجوع به تهی و دیگر ترکیبهای آن شود.
آس وپاس، بی نوا، تنگ دست، تهی دست، درویش، فقیر، محتاج، مفلس، مفلوک، ندار، یک لاقبا

بپرس