بی چیز. ( ص مرکب ) فقیر. مسکین. گدا. درویش. مفلس : اگر نیستت چیز لختی بورزکه بی چیز کس را ندارند ارز.فردوسی.در این شهر بی چیز خرم نهادیکی مرد بد نام او هفتواد.فردوسی.ترک عمل بگفتم و ایمن شدم ز عزلت بی چیز را نباشد اندیشه از حرامی.سعدی.
باد هوا خورده، باد هوا خوردنبی خر و بار. [ خ َ رُ ] ( ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) بی چیز. فقیر. رجوع به ماده ٔ بعد شود.تهی مایه . [ ت َ / ت ِ / ت ُ ی َ / ی ِ ] ( ص مرکب ) بی مایه . فقیر. بی چیز. محروم :ترنم سرای تهی مایگانپیام آور دیگ همسایگان . نظامی . رجوع به تهی و دیگر ترکیبهای آن شود.آس وپاس، بی نوا، تنگ دست، تهی دست، درویش، فقیر، محتاج، مفلس، مفلوک، ندار، یک لاقبا+ عکس و لینک