لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی
گویش مازنی
پیشنهاد کاربران
بی سنگ. [ س َ ] ( ص مرکب ) ( از: بی سنگ ) بی وقار و تمکین. ( رشیدی ) . کنایه از بی وقر باشد. ( انجمن آرا ) . سبک و بی وقار. ( از آنندراج ) :
اسکاف گه بروی گدا روی پیر خنگ
بی سنگ غر زنی که سرت باد زیر سنگ.
... [مشاهده متن کامل]
سوزنی.
در باب شاعری که مباد اوی امیر شعر
بی سنگ شاعری است بکوبم سرش بسنگ.
سوزنی.
من بی سنگ خاکی مانده دلتنگ
نه در خاکم در آسایش نه در سنگ.
نظامی.
و رجوع به سنگ شود. || بی طاقت :
ملک بی سنگ شد زان سنگ سفتن
که بایستش بترک لعل گفتن.
نظامی.
اسکاف گه بروی گدا روی پیر خنگ
بی سنگ غر زنی که سرت باد زیر سنگ.
... [مشاهده متن کامل]
سوزنی.
در باب شاعری که مباد اوی امیر شعر
بی سنگ شاعری است بکوبم سرش بسنگ.
سوزنی.
من بی سنگ خاکی مانده دلتنگ
نه در خاکم در آسایش نه در سنگ.
نظامی.
و رجوع به سنگ شود. || بی طاقت :
ملک بی سنگ شد زان سنگ سفتن
که بایستش بترک لعل گفتن.
نظامی.