بی وجه

لغت نامه دهخدا

بی وجه. [ وَج ْه ْ ] ( ص مرکب ) ( از: بی + وجه عربی ) که وجهی ندارد. که محلی ندارد. بی دلیل : و اگر بر وفق تصور خویش در آن تصرفی نمایند بلاکلام بی وجه و ناصواب افتد. ( تاریخ رشیدی ). رجوع به وجه شود.

فرهنگ فارسی

که وجهی ندارد ٠ که محلی ندارد ٠

فرهنگستان زبان و ادب

{anhedral} [زمین شناسی] ویژگی بلوری که فاقد وجوه بلوری است متـ . بیگانه ریخت xenomorphic, allotriomorphic

پیشنهاد کاربران

ناصواب، ناشایست، ناروا، بی وقار، بی ارزش
بی دلیل، بیهوده،
سنبلش بی وجه نبود گر بود شوریده حال
زانک افتادست چون هندو بترکستان غریب