بی همال

لغت نامه دهخدا

بی همال. [ هََ ] ( ص مرکب ) ( از: بی + همال ) بی نظیر. بی انباز. بی همتا. ( آنندراج ). ناهمتا. بی شریک. بی انباز. بی قرین. بی مانند. ( ناظم الاطباء ). بی قرینه. بی کفو. بی مثل. بی مانند. ( یادداشت مؤلف ) :
وزو آفرین بر سپهدار زال
یل زابلی پهلو بی همال.
فردوسی.
به شاه آفرین کرد آن بی همال
همی خواست گفتن ز مهراب و زال.
فردوسی.
بپروردمش تا برآورد یال
شد اندر جهان سرور بی همال.
فردوسی.
ببد تور از آن پس یکی بی همال
برافراخت آن خسروی شاخ و یال.
اسدی.
بی همالست ازخلایق مصطفی
تا گزیدش کردگار بی همال.
ناصرخسرو.
و ذات بی همال خویش را بر نصرت دین اسلام ومراعات مصالح خلق وقف کرد. ( کلیله و دمنه ).
من اینجا نشستم چنین بی همال
دگر زنگیی رفته جویای مال.
نظامی.
بجود و فضل و کرم در جهان [ ست ] بی مانند
بروز رزم عدو اوست بی همال و نظیر.
ابوالمعالی.

فرهنگ فارسی

بی مانند، بی همتا، بی شریک

فرهنگ معین

(بِ هَ ) (ص مر. ) بی همتا، بی مانند.

فرهنگ عمید

۱. بی مانند، بی همتا.
۲. بی شریک.

پیشنهاد کاربران

بی همتا، unique, special
یعنی چیزی که برابر و شبیه ی نداشته باشد

بپرس