بی نیازی

/biniyAzi/

مترادف بی نیازی: تنعم، توانگری، خرسندی، استغنا، درویشی، قناعت، صمددیت

متضاد بی نیازی: نیازمندی

معنی انگلیسی:
ability to do without, independence, freedom from want

لغت نامه دهخدا

بی نیازی. ( حامص مرکب ) توانگری. بتازیش غنا خوانند. ( شرفنامه منیری ). استغناء و توانگری. ( ناظم الاطباء ). عدم احتیاج. رفع احتیاج : غنوة، غنیان ؛ بی نیازی. ( منتهی الارب ). غناء. غنی. مغناة. استغناء. ( از یادداشت مؤلف ) :
نهفته جز این نیز دارم بسی
مرا بی نیازی ست از هر کسی.
فردوسی.
چو لشکر سراسر شد آراسته
بدان بی نیازی شد از خواسته.
فردوسی.
بدو گفت چون سرفرازی بود
همه آرزو بی نیازی بود.
فردوسی.
سوی شهر بی نیازی ره بپرس
چند گردی کوروار اندر ضلال.
ناصرخسرو.
بدین تهاون که بر ایشان کرد و بی نیازی که از ایشان نمود همگان بصورت ملازمت کنند. ( فارسنامه ابن البلخی ص 67 ).
شاه بی بخشش آفت سپه است
بی نیازی سپاه ذل شه است.
سنایی.
آنکه تا شد برسریر بی نیازی متکی
شد سریر جود او تکیه گه اهل نیاز.
سوزنی.
نیاز آورد هر که یکروز پیشش
بماند همه عمر در بی نیازی.
سوزنی.
گرچه در مدت چل سال تمام
بی نیازی بدم از نان اسد.
خاقانی.
|| صفت استغنای خدا :
به بی نیازی ایزد اگر خورم سوگند
که نیست همچو منی شاعر سخن پرداز.
سوزنی.
ساقی به بی نیازی یزدان که می بده
تا بشنوی ز صوت مغنی هوالغنی.
حافظ.

فرهنگ فارسی

بی احتیاجی توانگری استغنا مقابل نیازمندی احتیاج .

فرهنگ عمید

۱. توانگری.
۲. استغنا.

جدول کلمات

غنا

مترادف ها

satiety (اسم)
سیری، بی نیازی

پیشنهاد کاربران

فلان چیز / کس را چه حاجت به فلان چیز / کس
ز عشق ناتمام ما جمال یار مُستَغنی است
به آب و رنگ و خال و خط چه حاجت روی زیبا را؟
حافظ
دارندگی. [ رَ دَ / دِ ] ( حامص ) بی نیازی. || تملک. || نگهداری و سرپرستی :
مگر او دهد یادمان بندگی
نماید بزرگی و دارندگی.
فردوسی.
از چیز کسان بی نیاز بودن ؛ چشم به مال غیر نداشتن. از مال غیر بی نیاز بودن :
ز چیز کسان بی نیازیم نیز
که دشمن شود دوست از بهر چیز.
فردوسی.
Self sufficiency

بپرس