اگر ازمن تو بد نداری باز
نکنی بی نیاز گاه نیاز.
ابوشکور.
میان یلان سرفرازت کنم ز سیم و درم بی نیازت کنم.
فردوسی.
اگر کرد یزدان ترا بی نیازهم ایدر بپای و بخوبی بساز.
فردوسی.
که ای دادگرداور کارسازتو کردی مرا در جهان بی نیاز.
فردوسی.
اگر باشدم زندگانی درازترا در جهان من کنم بی نیاز.
فردوسی.
از هرچه حاجتست بدو مر مرا خدای کردست بی نیاز درین رهگذر مرا.
ناصرخسرو.
|| فارغ و آسوده کردن. وارسته کردن : حافظ مکن ملامت رندان که در ازل
ما را خدا ز زهد و ریا بی نیاز کرد.
حافظ.