بی نور

/benur/

مترادف بی نور: تار، تاریک، تیره، کدر

متضاد بی نور: روشن، منور

معنی انگلیسی:
lustreless, obscure, blind, black

فرهنگ اسم ها

لغت نامه دهخدا

بی نور. ( ص مرکب ) ( از: بی + نور ) بی فروغ. ( آنندراج ). بدون روشنی. ( ناظم الاطباء ). که نور ندارد :
بسوزد بدوزد دل و دست دانا
به بی خیر خارش به بی نور نارش.
ناصرخسرو.
این تیره و بی نور تن امروز بجانست
آراسته چون باغ به نیسان و به آذار.
ناصرخسرو.
خمیده گشت وسست شد آن قامت چو سرو
بی نور ماند و در شب شد آن طلعت هژیر.
ناصرخسرو.
شمس بی نور و خواجه بی اصل
چند از این دفع گرم و وعده سرد.
انوری.
شب ندیدی رنگ کان بی نوربود
رنگ چبود مهره کور و کبود.
مولوی.
- بی نور کردن ؛ نور بردن. محو روشنایی کردن. فرونشاندن چراغ و خاموش کردن. ( ناظم الاطباء ).
|| نابینا و کور. ( ناظم الاطباء ). || ( در تداول فارسی زبانان از عامه ) که کاری از دستش برنیاید. که کمک بکسان و دوستان نکند یا نتواند. که فائدتی هیچگاه بر وجود او مترتب نبود. که بر کسان و آشنایان هیچ نوع ثمری نبخشد. ( یادداشت مؤلف ). بی مصرف و بی عرضه. ( فرهنگ عامیانه جمالزاده ).

فرهنگ فارسی

بیفروغ ٠ بدون روشنی ٠ که نور ندارد ٠

گویش مازنی

/bi noor/ بی جان - صاف روشن(در قائم شهر)

مترادف ها

pale (صفت)
زرد، کم رنگ، رنگ پریده، پژمرده، بی نور، رنگ رفته

glassy (صفت)
زننده، مسطح، بی حالت، شیشه ای، زجاجی، شیشه مانند، بی نور

lightless (صفت)
بی نور

sunless (صفت)
بی نور، بی آفتاب

lackluster (صفت)
تاریک، بی نور، بدون زرق و برق، تار و بی برق

فارسی به عربی

وتد

پیشنهاد کاربران

افسرده، غمگین
چراغ مرده . [ چ َ / چ ِ م ُ دَ / دِ ] ( ن مف مرکب ) تاریک . ظلمانی . بی نور و بی فروغ : مجنون چو شب چراغ مرده افتاده و دیده زاغ برده . نظامی .
چراغ مرده

بپرس