بی نمازی

لغت نامه دهخدا

بی نمازی. [ ن َ ] ( حامص مرکب ) حالت بی نماز. نماز نگزاردن. ترک صلوة. || کنایه از حیض آمدن زنان باشد. ( برهان ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) ( غیاث ) ( سروری ) ( رشیدی ). حیض و دشتان. ( ناظم الاطباء ). عادت ماهانه زن. ( فرهنگ عامیانه جمالزاده ). قاعدگی زن. عادت. ( فرهنگ فارسی معین ). حال حیض. مقابل پاکی. ناپاکی. مقابل طُهْر. حیضة. محیض. ( یادداشت مؤلف ) :
ز مردی تو چنان شرم داشتند سباع
که شرزه دید چو خرگوش بی نمازی زن.
شرف شفروه.
دیشب که دختر رز بی پرده جلوه گر نشد
نزدیک ما نیامداز دست بی نمازی.
طغرا.
اکبار؛ بی نمازی شدن زن. ( منتهی الارب ). قرء؛ بی نمازی. ( ترجمان القرآن ).
- کهنه بی نمازی ؛ لته حیض. فرامه. ( یادداشت مؤلف ).

فرهنگ عمید

۱. نماز نخواندن.
۲. [عامیانه، مجاز] حالت حائض شدن زن.

پیشنهاد کاربران

بپرس