چو راهی بباید سپردن بگام
بود راندن تعبیه بی نظام
نقیبان ز دیدن بمانند کند
گر ایشان همیشه نباشند غند.
عنصری.
این روزگار بی خطر و کار بی نظام وام است بر تو گر خطرت هست وام وام.
ناصرخسرو.
کلام معلسط؛ سخن بی نظام. ( از منتهی الارب ).- بی نظام کردن ؛ بی سامان کردن. آشفته کردن :
چو بی نظامی دین را نظام خواهی داد
نظام دنیا را نک بی نظام باید کرد.
ناصرخسرو.
رجوع به نظام شود.