بی میلی

/bimeyli/

مترادف بی میلی: بی رغبتی، دلزدگی، سردی، نفرت

متضاد بی میلی: تمایل، علاقه مندی

برابر پارسی: کژتابی

معنی انگلیسی:
unwillingness, disaffection, disinclination, distaste, indisposition, languor, reluctance

لغت نامه دهخدا

بی میلی. [ م َ / م ِ ] ( حامص مرکب ) انحراف نداشتن. گردش نداشتن بسویی. چفسیدگی نداشتن. || گرایش نداشتن. عدم تمایل. عدم رغبت. فقدان اشتها. رجوع به میل شود.

فرهنگ فارسی

انحراف نداشتن . گردش نداشتن . بسویی چسفیدگی نداشتن . یا گرایش نداشتن . عدم تمایل . عدم رغبت . فقدان اشتها .

مترادف ها

disgust (اسم)
انزجار، تنفر، بیزاری، نفرت، بی میلی

distaste (اسم)
تنفر، بیزاری، ازردن، بی میلی، بی رغبتی

loathing (اسم)
تنفر، بیزاری، نفرت، بی میلی

lassitude (اسم)
سستی، رخوت، خستگی، بی میلی، سستی تب، تب سبک

grudge (اسم)
بیزاری، کینه، بی میلی، غبطه، غرض، لج، اکراه

inappetence (اسم)
بی علاقگی، بی میلی، بی اشتیاقی

dismay (اسم)
ترس، جبن، بی میلی، وحشت زدگی

disapproval (اسم)
رد، مذمت، بی میلی، عدم تصویب، تقبیح

disapprobation (اسم)
رد، سرزنش، مذمت، بی میلی، عدم تصویب، تقبیح

disaffection (اسم)
بی میلی، عدم علاقه، بدخواهی

reluctance (اسم)
بیزاری، بی میلی، اکراه، مقاومت مغناطیسی

disinclination (اسم)
بی میلی، عدم تمایل، بی رغبتی

disrelish (اسم)
تنفر، بی میلی

reluctancy (اسم)
بیزاری، بی میلی، اکراه، مقاومت مغناطیسی

فارسی به عربی

حقد , رفض , فزع

پیشنهاد کاربران

بپرس