بی موی

لغت نامه دهخدا

بی موی. ( ص مرکب ) بیمو. آنکه موی ندارد. ( یادداشت مؤلف ): دغسر، اصلع، اعصج ؛ مرد بی موی پیش سر. ( منتهی الارب ). صلد؛ سر بی موی. ( منتهی الارب ). || أمرد. بی ریش. ( یادداشت مؤلف ). ساده.

فرهنگ فارسی

بی مو . آنکه موی ندارد . اصلع مرد بیموی پیش سر . امرد . بی ریش .

پیشنهاد کاربران

بپرس