بی منش. [ م َ ن ِ ] ( ص مرکب ) ( از: بی + منش ) پست. سبک : فرستاده ای بی منش برگزیدکه آن خلعت ناسزا را سزید.فردوسی.کنون بی منش زینهاری شدم ز اوج بلندی به خواری شدم.فردوسی. || بی ارزش. بی مقدار : چنین گفت خسرو که شیرین بشهرچنان بد که آن بی منش طشت زهر.فردوسی.رجوع به منش شود.