بی مغزی. [ م َ ] ( حامص مرکب ) پوکی. تهی میانی. کاواکی. پوچی : تا نمانی صفر و سرگردان چو چرخ تا نسوزی تو ز بی مغزی چو مرخ.
مولوی.
مخور صائب فریب فضل از عمامه زاهد که در گنبد ز بی مغزی صدا بسیار می پیچد.
صائب.
و رجوع به بی مغز شود. || کم ظرفی. ( یادداشت مؤلف ). سبکسری. احمقی. بی خردی. سبکی. رجوع به بی مغز شود.
دانشنامه آزاد فارسی
بی مَغْزی (anencephaly) بی مَغْزی فقدان نیمکره های مغز و استخوان های جمجمۀ مجاور آن ها. نوزادان بی مغز بیش از چند ساعت زنده نمی مانند. این ناهنجاری یکی از اختلالات لولۀ عصبی، و پیش از تولد قابل تشخیص است.