بی معبر. [ م َ ب َ ] ( ص مرکب ) ( از: بی + معبر ) بدون رهگذر. بی گدار. بی گذرگاه : وز خلق چون تو غرقه بسی کرده ست این بحر بیکرانه و بی معبر.ناصرخسرو.خاطرم از مدح تو دریاست بی معبر بلی خاطر مداح تو دریای بی معبر سزد.سوزنی.و رجوع به معبر شود.