بی مراد

لغت نامه دهخدا

بی مراد. [ م ُ ] ( ص مرکب ) ( از: بی + مراد ) آنکه به میل و آرزوی خود نمیرسد. ( ناظم الاطباء ). ناکام :
مراد بی مرادی را روا کن
امید ناامیدی را وفا کن.
نظامی.
پس بگفتند این ضعیف بی مراد
از مجاعت سکته اندر وی فتاد.
مولوی.
و همه خوشیها در اختیار و قدرت و فعل است. مجبورخود نام با خود دارد، یعنی بی مراد و بیچاره و عاجز و بی مزد. ( کتاب المعارف ). || بدون قصد. ( یادداشت مؤلف ) : تا آب دهان را از بیرون آمدن بی مراد بازدارد [ لب ]. ( ذخیره خوارزمشاهی ).
عجب ماند شه زان بهشتی سواد
که چون آورد خنده بی مراد.
نظامی.
|| بدون مرشد :
از مریدان بی مراد مباش
در توکل کم اعتقاد مباش.
نظامی.
و رجوع به مراد شود.

فرهنگ فارسی

آنکه به میل و آرزوی خود نمیرسد . ناکام . یا بدون قصد . یا بدون مرشد .

پیشنهاد کاربران

بپرس