بی لجام

لغت نامه دهخدا

بی لجام. [ ل ِ ] ( ص مرکب ) ( از: بی + لجام = لگام ) بی لگام. بی افسار. || سرخود. یله و رها.
- آب بی لجام خورده بودن ؛ سر خود بار آمده بودن. ( یادداشت مؤلف ).

فرهنگ فارسی

بی لگام . بی افسار . یا سرخود . یله ور ها آب بی لجام خورده بودن سرخود بار آمده بودن .

مترادف ها

unrestrained (صفت)
مطلق، نامحدود، ازاد، بی بند و بار، ناخوددار، بی لجام

reinless (صفت)
بی لجام

پیشنهاد کاربران

بپرس