گنده و بی قیمت و دون و حقیر
ریش همه گوه و تنش پرکلخج.
عماره.
بی قیمت است شکر از آن دو لبان اوی کاسد شد از دوزلفش بازار شاهبوی.
رودکی.
چرا این سنگ بی قیمت همه پاک نشد بیجاده و یاقوت احمر.
ناصرخسرو.
مرد مخوان هیچ و بتش خوان ازآنک چون بت با قامت وبی قیمت است.
ناصرخسرو.
سنگ بی قیمت اگر کاسه زرین شکندقیمت سنگ نیفزاید و زر کم نشود.
سعدی.
شرم آید از بضاعت بی قیمتم ولیک در شهر آبگینه فروش است و جوهری.
سعدی.
کسان بچشم تو بی قیمتند و کوته قدرکه پیش اهل بصیرت بزرگ مقدارند.
سعدی.
بی طلب زنهار بر خوان کسی مهمان مشوگوهر بی قیمتی ریگ ته دندان مشو.
صائب.
رجوع به قیمت شود. || گرانمایه. ( ناظم الاطباء ). کالای بیش قیمت. ( آنندراج ). رجوع به قیمت شود.