بی قیاس

/biqiyAs/

مترادف بی قیاس: بی اندازه، بی حد، بی شمار، بیمر

متضاد بی قیاس: معدود

لغت نامه دهخدا

بی قیاس. ( ص مرکب ) ( از: بی + قیاس ) بی حساب. بی شمار. ( آنندراج ). خارج از حد و اندازه. بی پایان. بی انتها. غیرقابل بیان و تفسیر. ( ناظم الاطباء ) :
بگذرانیدی سپاه از روی دریا بی قیاس
ژرف دریا باشد اندر جنب آن هر یک قلیل.
فرخی.
ای بی قیاس و دولت تو چون تو بی قیاس
ای بی نظیر و همت تو چون تو بی نظیر.
منوچهری.
اسکندر عظیم بشکوهید از آن لشکر و فیلان بی قیاس. ( اسکندرنامه نسخه خطی نفیسی ).
دو کف کافی او والدین مکرمتند
از این و آن کرم و جود بی قیاس ولد.
سوزنی.
چو شه دید کان لشکر بی قیاس.
نظامی.
نوازشگریها رود بی قیاس.
نظامی.
بمصر رسید با لشکرهای بی قیاس و اموال و تجملات بی نهایت. ( جهانگشای جوینی ). و ضرب بی محابا زدی و زجر بی قیاس نمودی. ( گلستان ). سپاه دشمن بی قیاس بود و اینان اندک. ( گلستان ). کسی گفت فلان نعمتی دارد بی قیاس. ( گلستان ). کاروانی در زمین یونان بزدند و نعمت بی قیاس ببردند. ( گلستان ).تا بوقت فرصت وزیر و هر دو پسرانش را بکشت و نعمتی بی قیاس برداشت. ( گلستان ). اموالی بی حد و نعمت بی قیاس حاصل کرد. ( المضاف الی بدایع الازمان ص 39 ).
- سپاس بی قیاس ؛ بی حد و حصر. ( یادداشت مؤلف ) : و سپاس بی قیاس خداوندی را سزاست که...
|| برخلاف نظام کلیه اشیاء و برخلاف رسم و قانون. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

( صفت ) بی اندازه بسیار .

فرهنگ عمید

بی اندازه، بی شمار، بی کران.

مترادف ها

immeasurable (صفت)
بی اندازه، بیکران، بی قیاس، پیمایش ناپذیر

immensurable (صفت)
بی قیاس، برتر از قیاس

فارسی به عربی

بلا حدود

پیشنهاد کاربران

بپرس