بی قوتی
لغت نامه دهخدا
بی قوتی. ( حامص مرکب ) بی غذایی. بی خوراکی. نداشتن طعام بدان مقدار که قوام بدن باشد : و از فروختن غله منع کرده اند در قحطسالها و تنگسالها تا غایت که مردم از بی قوتی بجان رسیده اند. ( تاریخ قم ص 64 ). و رجوع به قوت شود.
فرهنگ فارسی
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید