بی قراری

/biqarAri/

مترادف بی قراری: اضطراب، اندوه، بی تابی، بی ثباتی، بی طاقتی، دلواپسی، دلهره، قلق، ناراحتی ، بی صبری، پریشانی، سرآسیمگی، ناشکیبایی

متضاد بی قراری: آرامش، شکیبایی

برابر پارسی: بی تابی | نا آرامی

معنی انگلیسی:
uneasiness, impatience, instability, fidget, flush, fussiness, inquietude, itch, restiveness, restlessness, unrest, writhe, restiveness

لغت نامه دهخدا

بی قراری. [ ق َ ] ( حامص مرکب ) بی ثباتی. حالت و کیفیت بی قرار. ناپایداری. ( از ناظم الاطباء ). مقابل ثبات و سکون. || بی آرامی و قَلَق و وحشت و اضطراب. ( ناظم الاطباء ). تململ. برم. تبعص. تبعصص. ضجر. بی طاقتی. بی تابی. ( یادداشت مؤلف ) ( از منتهی الارب ): جواظ، ضجر، اجنثان ؛ بی خوابی و بی قراری. ( منتهی الارب ). ناشکیبایی. بی صبری : پس اگر بی قراری و حرارت بر حال خویش باشد یا زیادت می شودبباید دانست که ماده قویست. ( ذخیره خوارزمشاهی ).
کردند ز روی بی قراری
بر خود بهزار گونه زاری.
نظامی.
ملک را گرم دید از بی قراری
مکن گفتا بدینسان گرم کاری.
نظامی.
چونست حال بستان ای باد نوبهاری
کز بلبلان برآمد فریاد بی قراری.
سعدی.
جفای چنین کس بباید شنود
که نتواند از بی قراری غنود.
سعدی.
شب از بی قراری نیارست خفت
برو پارسائی گذر کرد و گفت.
سعدی.

فرهنگ فارسی

۱ - بی ثباتی ناپایداری . ۲ - ناشکیبایی بیصبری .

فرهنگستان زبان و ادب

{restlessness} [روان شناسی] حالتی که در آن فرد در زمانی محدود فعالیت هایی ظاهراً بی هدف انجام می دهد

گویش مازنی

/bi gheraari/ بی تابی

واژه نامه بختیاریکا

قی ساز نوردن؛ کُه تَنگی کردن
گِرِّ پیت

مترادف ها

disquiet (اسم)
ناارامی، بی قراری

unrest (اسم)
اشفتگی، اشوب، اضطراب، ناارامی، بی قراری، بی تابی

worry (اسم)
اضطراب، نگرانی، دلواپسی، اندیشه، بی قراری، بی آرامی، شورش، اندیشناکی

disquietude (اسم)
اشفتگی، ناراحتی، اضطراب، تشویش، بی قراری

inquietude (اسم)
اشفتگی، ناراحتی، اضطراب، تشویش، دلواپسی، بی قراری

fidget (اسم)
بی قراری، بخودپیچی، لول خوری

malaise (اسم)
ناراحتی، بی قراری، احساس مرض

mutability (اسم)
بی قراری، بی ثباتی، تغییر پذیری، تلون

dysphoria (اسم)
بی قراری، احساس ملالت و کسالت

fidgetiness (اسم)
بی قراری

فارسی به عربی

ازعاج , ململة
اضطراب

پیشنهاد کاربران

در سنگسری
دَل نٮـخاری : بی قراری ، بی تابی
تپ مترادف بی قراری است و از کلمه تپش گرفته شده است
دیر دیراش می شود در گویش مشهدی
دختر دیردیراش می شود ازدواج کنه=دختر با بی قراری انتظار می کشد ازدواج کنه
بچه ها دیر دیراشون می شود مدرسه تمام شود
بچه ها بی قرار تمام شدن مدرسه هستند
به هم بگرد دیر شد نه به اون موقع که دیر دیرات می شد بریم نه به حالا
...
[مشاهده متن کامل]

عجله کن دیر شد نه به اون موقع که بی قرار رفتن بودی نه به حالا

تپ
impatience
جزع
ناآرامی

بپرس