ور زآنکه بغردی بناگاهان
پیرامن او هزبر یا ببری
زآن جانب خویش ننگرد زین سو
از ننگ حقارت و ز بی قدری.
منوچهری.
نشد بی قدر و قیمت سوی مردم ز بی قدری صدف لؤلوی شهوار.
ناصرخسرو.
پادشاه عالم غیب دان عیب دنیا پیدا میکند و بی قدری او بخلق مینماید. ( گلستان ). || حقارت. ذلت. ( ناظم الاطباء ).