بی فغان. [ ف َ ] ( ص مرکب ) ( از: بی + فغان ) بی افغان. || سخت عمیق. ( یادداشت مؤلف ). که افغان کس را در آن کس نشنود. که افغان کس به کس نرسد : زیرا که بر این راه تاختن تان بس ژرف یکی چاه بی فغان است.
ناصرخسرو.
رجوع به بی داد، بی فریاد و فغان شود.
فرهنگ فارسی
بی افغان . یا سخت عمیق . که افغان کس را در آن کس نشنود .