بی فرهی

لغت نامه دهخدا

بی فرهی. [ ف َ رَ / ف َرْ رَ ] ( حامص مرکب ) بی فر و شوکت و عظمت. بی شکوهی و جلال. که فرهی ندارد :
کسی را که وام است و دستش تهیست
به هر جای بی ارج و بی فرهیست.
فردوسی.
چنین گفت کاکنون شود آگهی
بدین ناجوانمرد بی فرهی.
فردوسی.
و رجوع به فرهی شود.

فرهنگ فارسی

بی فر و شوکت و عظمت . بی شکوهی و جلال که فرهی ندارد .

پیشنهاد کاربران

بپرس