بی فرمانی

لغت نامه دهخدا

بی فرمانی. [ ف َ ]( حامص مرکب ) حالت و کیفیت بی فرمان. نافرمانی. فحشاء. ( یادداشت مؤلف ). عصیان. تمرد. سرکشی :
از حد و غایت بی فرمانی درمگذر
که پدیدار است اندازه بی فرمانی.
منوچهری.
گرم از پیش برانی تو بشوخی نروم
عفو فرمای که عجز است نه بی فرمانی.
سعدی.

فرهنگ فارسی

حالت و کیفیت بی فرمان . عصیان . تمرد سرکشی .

پیشنهاد کاربران

بپرس