بی غمانه. [ غ َ ن َ / ن ِ ] ( ق مرکب ) با بیغمی ، در تعریف وضع و نفس مستعمل است. ( از آنندراج ) : چون غنچه داشتم دل جمع اندرین چمن بر باد داد یک نفس بی غمانه ام.صائب.اگرچه هر نفسم گرد کاروان غم است بجان رسیده ام از وضع بی غمانه خویش.صائب.