بی غم شدن

لغت نامه دهخدا

بی غم شدن. [ غ َ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) شادمان گشتن. بی اندوه شدن. از اندوه رَستن :
چو باید بخواهید و خرم شوید
خردمند باشید و بی غم شوید.
فردوسی.
بزرگان چو از باده خرم شدند
ز تیمار نابرده بی غم شدند.
فردوسی.
خود و گیو در کاخ نیرم شدند
زمانی ببودند و بی غم شدند.
فردوسی.
از غم فردا هم امروز ای پسر بی غم شود
هر که در امروز روز اندیشه فردا کند.
ناصرخسرو.
که گر منجم بروی شود چنان بیند
بروی چرخ که بی غم شود ز اسطرلاب.
مسعودسعد.

فرهنگ فارسی

شادمان گشتن . بی اندوه شدن . از اندوه رستن .

پیشنهاد کاربران

بپرس