بی عمل. [ ع َ م َ ] ( ص مرکب ) ( از: بی + عمل ) بی کردار. که به گفتار خود عمل نکند. که کردار نداشته باشد. بی فعل : عالم بی عمل درخت بی بر. ( گلستان ). یکی را گفتند عالم بی عمل به چه ماند گفت به زنبور بی عسل. ( گلستان باب هشتم ). نه من ز بی عملی در جهان ملولم و بس ملالت علما هم ز علم بی عمل است.
حافظ.
عنان بمیکده خواهیم تافت زین مجلس که وعظ بی عملان واجب است نشنیدن.
حافظ.
و رجوع به عمل شود.
فرهنگ فارسی
بی کردار . که به گفتار خود عمل نکند . که کردار نداشته باشد . بی فعل .
پیشنهاد کاربران
یکی را گفتند عالم بی عمل به چه ماند گفت به زنبور بی عسل